میتوان از سینما یادگرفت

دیگران سعی می کردند همه چیز و همه کار را در چارچوب اداری و کاملا بوروکراسی انجام بدهند؛ ولی آقا مرتضی نه! سعی می کرد این فضا را همان فضای بسیجی یا شاید جبهه ای یا هیئتی نگه دارد و همه را دعوت به این فضای کاری بکند.

.
می دیدم حاتمی کیا در هر جایی که از آوینی حرف می زند حرف های او را سمبل اندیشه های ناب می داند و خب، این برای جوان بیست، بیست و یک ساله ای که تازه به دانشگاه آمده ، یک ویژگی محسوب می شد یا اگر دل بستگی ایجاد نمی شد، لااقل به نحوی بین من و دنیای روحیات آقا مرتضی، وابستگی ایجاد می کرد.

آشنایی با آوینی

سال 68 دانشجوی سینما بودم که آقای حاتمی کیا برای بازی در فیلم مهاجر از من دعوت کرد. آن زمان حاتمی کیا تازه فیلم دیده بان را تمام کرده بود و در واقع اولین فیلم حرفه ای او بود. از سید مرتضی آوینی هم، فقط اسمی شنیده بودیم. تا زمانی که برای فیلم مهاجر ما را دعوت کردند. زمان اکرن فیلم دیده بان بود که آقا مرتضی برای مصاحبه با ایشان به دفتر آقای حاتمی کیا آمد و ایشان هم ما را معرفی کرد به آقا مرتضی که «این ها بازیگرهای فیلم من هستند، این نقش فلانی است، این تقش فلانی است...» و مرا هم معرفی کرد به عنوان بازیگر نقش محمود در فیلم مهاجر، فیلم نامه را قبلا خواند بود و همه شخصیت ها را می شناخت. یک مقدار دقت کرد در چهره و لبخندی زد، و بعد به من اشاره کرد که «تو وقتی آمدی دانشگاه به سینما علاقه مند شدی یا به سینما علاقه داشتی که آمدی دانشگاه؟» گفتم: «کدام یکیش بهتر است؟» گفت: «همون که تو انتخاب کرده ای بهتره.» گفتم«من به سینما علاقه داشتم، آمدم دانشگاه» گفت: «خوب، از حالا به تو یک کاری می سپاریم» گفتم: «چی؟» گفت: «پشت صحنه های معمول ازاین فیلم مهاجر برای ما بنویس. کاری هم به پشت صحنه های معمول سینمایی نداشته باش. به عنوان یک بچه ای که تو جنگ هم بوده یک پشت صحنه بنویس» گفتم: «من اصلا تا حالا پشت صحنه ننوشته ام. اولین کار حرفه ای من توی عالم سینما است. و دست به قلمی راجع به این چیزها ندارم، خبرنگاری و کار سینمایی نکرده ام.» گفت: «درست می شه. تو بنویس.» گفتم: «باشه».
اواسط فیلم برداری بود که از همین مجله سوره پیغام آوردند که آقای آوینی با تو کار دارد. رفتم. گفت: «چی شد آن پشت صحنه؟» من تصور نمی کردم که آن پیشنهادی که داده آن قدر جدی است و بعد از این مدت یادش است، که ما را بخواهد و بگوید که خوب، چه کار کرده ای. گفتم: «باشه می نویسم، کارهایی کرده ام.» در حالی که ننوشته بودم. فقط میدانم شبانه تا ساعت 2و3 نصف شب رفتم و هرچه خاطرات گذشته بود را جمع آوری کردم، در یک مقطع زمانی آن را پرداخت کردم و در هفت، هشت صفحه به او دادم.
باور هم نمی کردم که اصلا پشت صحنه خوبی شده باشد. ولی نمی دانم چه اتفاقی افتاد که بدون ویراستاری خاصی آن را چاپ کردند و در مجله سوره همان زمان چاپ شد. این اولین آشنایی تقریبا جدی برای من و آقا مرتضی بود که رودررو و در اطاق خودش صحبت کردم و مطلبی برایش نوشتم. البته برای مجله سوره آخرین مطلبی بود که نوشتم. چون اصلا اهل نوشتن نبودم.
دعوتی از همه
تهیه کننده فیلم مهاجر، حوزه هنری بود و یادم هست که یکی از مسؤلیت های ایشان هم مسئولیت واحد تلویزیونی حوزه هنری بود، استود یوی صدای حوزه، کنار واحد تولید بود و شاید هر روز، همکاران همدیگر را می دیدند و سلام علیکی هم داشتند. عمدتا گفت و گوها درحد احوال پرسی بود از فیلم چه خبر؛ چه کار می کنید بیاید واحد تولید فیلم حوزه فیلم بسازید؛ وهمین دعوت های معمولی که همه از همدیگر دارند. آقای آوینی هم مستثنی نبود؛ ولی من در واقع در همان جا احساس می کردم که آقا مرتضی یک کمی- که چه عرض کنم، خیلی، با دیگران فرق می کند. چون در عرصه کار تولیدات یا در هر عرصه ای که جنبه تجاری وجود داشته باشد رقابتی وجود دارد که سالم ترین آدم ها سعی می کنند کارها را خودشان بگیرند و دیگران کمتر بهره ببرند. حالا کار نداریم که بعضی ها هم علاقه مندند کاری کنند که اصلاً کاری سراغ دیگران نیاید. ولی یادم هست آقا مرتضی برای کار کردن از همه دعوت می کرد و به این فکر نمی کرد که این شخص چقدر کار بلد است یا اصولاً دست مزدش چه قدر است یا گذشته اش چه بوده و آینده اش چیست. به نظرم همه را با یک چشم مهربان و با یک نگاه آرمانی توأم با حسن نیت نگاه می کرد و از همه دعوت به کار و همکاری می کرد. این برای من همان زمان هم نکته جالبی بود که من تناقص هایی بین او و دیگران می دیدم. این که دیگران سعی می کردند همه چیز و همه کار را در چارچوب اداری و کاملا بوروکراسی انجام بدهند؛ ولی آقا مرتضی نه! سعی می کرد این فضا را همان فضای بسیجی یا شاید جبهه ای یا هیئتی نگه دارد و همه را دعوت به این فضای کاری بکند. این تصویری بود که آن زمان برای من شکل گرفت. 

می توان از سینما یاد گرفت
واقعیت این بود که چون من از اول دوران تحصیلم در دانشگاه به نحوی شاگردی ابراهیم حاتمی کیا را کرده بودم. طبیعی بود من هم نگاه مثبتی به آدمی که برای حاتمی کیا یک الگو بود داشته باشم. این امر اصلا ناخود آگاه در من شکل گرفت. یعنی انتخاب آگاهانه من نبود. من می دیدم حاتمی کیا در هرجایی که از آوینی حرف می زند حرف های او را سمبل اندیشه های ناب می داند و خب، این برای جوان بیست، بیست و یک ساله ای که تازه به دانشگاه آمده، یک ویژگی محسوب می شد یا اگر دل بستگی ایجاد نمی شد، لااقل به نحوی بین من و دنیای روحیات آقا مرتضی، وابستگی ایجاد می کرد. این همین طور کم و بیش وجود داشت تا سمینار سینمای پس از انقلاب، که دانشکده ما آن را برگزار کرد.
آن موقع سال دوم یا سوم دانشگاه بودم آن جا یک دفعه همه چیز شکست، یعنی آقا مرتضی حرف هایی زد که تا آن زمان ما نشنیده بودیم. آن زمان، دوران فیلم «نار و نی» و«نقش عشق» و«هامون» و این فضاها بود و قهوه و چای و سیگار و شطرنج و این جور چیزها. ما می دیدیم، فردی دارد این ها را نقض می کند که به تمام مفاهیم روشن فکری، به تمام مفاهیم مدرنیسم،به تمام مفاهیم سینمای کلاسیک آگاه است و آگاهانه دارد همه این ها را نقض می کند، آن مقطع، مقطعی بود که یادم هست دوران فیلم های پاراجانوف بود. دوران فیلم های تارکوفسکی بود. فیلم های روشن فکری داشت به حد اعلا می رسید که آقا مرتضی یک مرتبه با یک شمشیر از نیام بر کشیده به مقابله با این سینمای روشن فکری رفت.
آن زمان در مقابل این فیلم ها «عروس» را مطرح کرد که خیلی هم سروصدا کرد. عده ای مفصل به او به خاطر این ماجرا بی احترامی کردند؛ ولی آنجا من احساس کردم که سید مرتضی آوینی در عرصه سینما فهیم است. ما در عرصه سینما آدم های تجربی ای داریم که به ابزار سینما مسلط اند. نسبت به مفاهیم سینما آدم های زیبایی شناس داریم. این که بیایند سینما را از منظر اسلام تحلیل بکنند نداشتیم، من این نظر را دارم که آقا مرتضی شاید تنها کسی بود که به صورت جدی وارد عرصه سینما شد -حال چه در وجه مستند و چه در وجه داستانی- و از خودش نظری در رابطه با سینما و مردم به جا گذاشت، دریچه ای را باز کرد که برای ما که دوران دانشجویی و تجربه های خودمان را می گذراندیم، افق جدیدی باز کرد: اینکه می توان سینما را از این منظر نگاه کرد و به قول آقای آوینی فیلم «عروس» می تواند فیلمی باشد که در منظر بیننده جای مناسبی داشته باشد؛ در عین حالی که نقدهای بسیار زیادی هم روی آن شد. البته غیر از عروس، فیلم مهاجر هم خیلی مورد تأکید ایشان بود. روی فیلم نیاز هم خیلی تأکید داشت. فیلم پوراحمد- مجموعه قصه های مجید- هم. ولی واقعیت این است که بزرگ ترین چیزی که به نظرمن برای من به ارمغان گذاشت، این بود که واقعا افق جدیدی را برایم باز کرد؛ اینکه می توان از این سینما خیلی چیزها یاد گرفت.

 

راوی:ابراهیم اصغرزاده

منبع:سایت ساجد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




ارسال توسط خوشخو

آرشیو مطالب
همسنگران
امکانات جانبی